+ وقت تماشا کردنش به بازسازیش فکر میکردم. این فکر میتونه دو معنی داشته باشه:
1. اونقدر ایده جذابه که تو رو به از نو ساختنش ترغیب میکنه. و 2. اینکه پرداخت اونقدر کامل نیست که بشی. انگار چیزی کمه.
اما خرده نمیگیرم. با این بودجه کم، و محدودیتهای سینمای ایران، چیزی کم نداشت. کاملا ارزش دیدن داشت. شاخص ترین بود، از بین آثاری که تونستم امسال در هنر و تجربه تماشا کنم.
++ (یادم باشه بعدها اثیری، بازجویی یک جنایت و شیفته رو از همین کارگردان ببینم.)
تقریبا 6 سال گذشت از روزی که وبلاگنویسی رو شروع کردم. مدت کوتاهی در پرشینبلاگ، دو سال در بلاگفا و چهارسال در بیان.
در این مدت هیچوقت وبلاگم رو حذف نکردم. هیچوقت پستی رو جز به دلیل کیفیت پایینی که داشت (و من بعدها متوجهش شدم) پاک نکردم یا تغییر ندادم.
[به جز در اوایل ظهور :)) ] همیشه سعی کردم برای چشمها و گوشها و ذهنهایی که گاهی به این مکان سرک میکشند ارزش قائل باشم، حرف بیهودهای نزنم و محتوای ضعیف و غیرماندگاری رو منتشر نکنم.
اما مدتهاست فکر میکنم یکی از ضعفهای بزرگ "دچآر باید بود" آشفتگی و مشخص نبودن ژانره. احتمالا وقتی وارد اینجا میشید، نمیدونید قراره با چی مواجه بشید. ملغمهای از ادبیات و فلسفه و روانشناسی و سینما و.مخلوطی از نوشتههای خودم و دیگران. هرکدوم از اینها میتونه یک ضعف مهم تلقی بشه (و خواهد شد. هرچند من هم همیشه دلایل خودم رو داشتم.)
از نگاه من، برای جستجوی جواب، تو باید به شکل گریپذیری به تمامی حوزهها بپردازی. اگر فرض کنیم پاسخی وجود داره، به نظر من اون جواب در مرکز یک دایره قرار گرفته. دایرهای که محیطش با علم، فلسفه، عرفان، تاریخ، ادبیات، هنر و. پوشیده شده. شاید هیجانانگیزترین کار پیوند بین تمامی اینها باشه. قطری که از یک طرف محیط به مرکز کشیده میشه و به سمت دیگه ادامه پیدا میکنه.کاری که من در تمام این سالها انجامش دادم (البته نه به شکل ایدهآل و حتی خوب) و احتمالا در تمامی سالهای پیش رو، با کیفیت بهتری ادامهش خواهم داد.
در مورد دلیل بازنشر حرفهای دیگران هم، به جای اینکه خودم بنویسم، پیش از این صحبت کردم. خلاصهاش اینکه، همهچیز پیش از این گفته شده و فقط کافیه بگردی تا تمام افکار (به خیال خودت تازهای رو که در سر داری) در نوشتههای دیگران پیدا کنی. اگر پیدا نمیکنی، دلیل سادهای داره. اینکه به اندازه کافی نگشتهای و نخواندهای!
بقیه اش بازی با کلماته و میل بیپایان انسان به ابراز وجود و بیان خود. (چه کار عبثی)
جمع بندی تمامی این حرف های پراکنده و بیاهمیت قراره به این نقطه برسه که تغییر روندی در اینجا رخ داده و ادامه خواهد داشت. بعد از خوندن این نوشته از رولف دوبلی جرقه ای در ذهنم زده شد برای اعمال تغییراتی در شکل کتابخوانیم. فکر میکنم از این به بعد "دچآر باید بود" قسمتی از این پروژه دگرگونی باشه.
تکههای خوب کتابها، صحبت راجع به نویسندهها و مجموعه آثارشون، نقد و بررسی کتابها و البته بازنشر شعرهای محبوبم، محتواهایی خواهند بود که در اینجا باهاشون مواجه خواهید شد. "حرفهای دیگران" و نوشتههای خودم هم در جهتی مرتبط با موضوعات کتابها خواهند بود.
اما در مورد بخش فیلمها و سریالها (و تمامی چیزهایی که به اون ها مربوط هستند.) خیلی دوست دارم یک وبسایت یا وبلاگ سینمایی مستقل داشته باشم. ایدهها و محتوای خوبی هم در اختیار دارم. اما فعلا امکان اجرایی کردنشون برای خودم وجود نداره. نیاز به همکاری دارم که بار فنی و اجرایی این مسئله رو از دوشم برداره. امیدوارم یک روز اتفاق بیفته.
در مورد میل (بیپایان انسانها و من) به ابراز وجود و بیان خود هم. فکر میکنم در آیندهای نزدیک یا دور وبلاگ دیگهای خواهم داشت که فقط شامل نوشته های شخصی باشه. هنوز در مورد فضا و اینکه با اسم خودم بنویسم یا نه تصمیم نگرفتم. تفاوت واضح اینجاست که شما مثلا اگه در بلاگاسپات و با اسم مستعار بنویسید آزادی زیادی خواهید داشت و خودسانسور اجتماعی یا ی یا خطری درباره مسدود شدن تهدیدتون نمیکنه. اما از طرفی اسم واقعی به وبلاگ و نوشتههای تو هویت میده و امکان تاثیرگذاری و روابط واقعی رو میسر میکنه.
اما در هر صورت دوست ندارم با پیش فرضها و ذهنیتهای فعلی خونده بشم و آدرسش رو به کسی نخواهم داد. یک شروع تازه ی بیاهمیت.
تجربههای حرفهای من گواه بر این هستند که اساسیترین مشکل مردم در نیمه سده بیستم، تهی بودن آنها است. ممکن است تعجبآور به نظر برسد. اما تعمق در شکایتهای مردم از نداشتن استقلال فکر و ناتوانیشان به تصمیمگیری در حل مسائل و گرفتاریهای خود نشان میدهد که مشکل اصلی و زیربنایی آنها نداشتن یک میل یا نیاز مشخص و معین است. در طوفانهای کوچک و بزرگ زندگی خود را بیقدرت و چون کشتی بیلنگر دستخوش موج و طوفان احساس میکنند، خویشتن را تهی و فاقد تکیهگاه درونی میبینند.
مشکلاتی که آنها را به کمک خواستن از روانشناس میکشاند مسائلیست نظیر روابط عاطفی گسسته، نقشههای شکستخورده در زندگی شویی و ناراضی بودن از ازدواجشان. اما هنوز صحبت زیادی نکردهاند که معلوم میشود از معشوق یا شریک زندگیشان انتظار برآوردن یک کمبود و پر کردن جایی خالی در زندگیشان را دارند. شکایتشان از این است که معشوق، قادر به پر کردن خلایی که در خود حس میکنند نیست.
بیشتر اشخاص میتوانند به سادگی از آنچه که باید بخواهند صحبت کنند، اما وقتی پای علائق شخصی به میان آید نمیدانند که واقعا خودشان چه میخواهند. تا بیست سال پیش هدفهای القایی که از خود شخص نبود جدی تلقی میشد، اما حالا بیشتر مردم ضمن شکایتهایی که از وضع و حال خود دارند، متوجه میشوند که پدر و مادر یا جامعه چنان انتظاری از آنان نداشتهاند! و پدر و مادرشان، لااقل به زبان، آنان را در گرفتن تصمیم برای آینده خود آزاد گذاشتهاند.
با این وجود آنها به جای علائقشان به سمت آنچه که باید بخواهند رفتند و میروند. با اینکه اعتقاد و احساسی به درستی و ارزش این هدفها ندارند و آنها را برطرفکننده دلهرهها و اضطرابهای شخصی خود نمیبینند. خود را نمونه و مصداق حرف آن کسی میدارند که دربارهی خود گفته بود: " من مجموعه آیینههایی هستم که انتظارات دیگران را از من نشان میدهد."
+ انسان در جستجوی خویشتن | رولو می | سیدمهدی ثریا
در زمان ما، مانند هر زمان دیگر، ناراحتیهایی که مردم از آن سخن میگویند ناشادبودن، عدم توانایی تصمیم درباره ازدواج و جدایی یا انتخاب شغل است. همینطور یاس عمومی در پیدا کردن معنایی برای زندگی و مسائلی نظیر این. اما اینها تنها نشانههایی از ناراحتیها هستند. زیربنای این ناراحتیها و آنچه باعث یاس عمومی در پیدا کردن معنی برای زندگی میشود چیست؟
در آغاز سده بیست رایجترین علت ناراحتیها همان بود که زیگموند فروید به درستی به آن اشاره کرد. مشکل مردم در پذیرفتن جنبه غریزی حیات انسان و واقعیت جنسی زندگی او. همین مشکل موجب تضاد متقابل خواستهای جنسی و محرمات اجتماعی مردم شده بود.
در سالهای بعد (۱۹۲۰) اوتورنک (روانکاو اتریشی) نوشت که ریشه ناراحتیهای روانی مردم احساس گناه، حقارت و بیکفایتیست.
در سال ۱۹۳۰ علت اساسی ناراحتیهای عمومی تغییر جهت داد و چنان که کارن هورنای (روانکاو آلمانی) بیان کرده بود به دشمنی بین افراد و گروهها و رقابت آنها برای پیش افتادن از یکدیگر مربوط میشد.
اکنون ریشه اصلی مشکلات روانی ما در دهههای میانی سده بیستم چه میتواند باشد؟
+ انسان در جستجوی خویشتن | رولو می | سید مهدی ثریا | ۳۲۰ص
یکی برای یافتن خویش و دیگری برای گم کردن خویش رو به همسایه میآورد. عشق ِ بد تو به خودت، تو را در انزوا و تنهایی زندانی میکند. (نیچه)
+ انسان در جستجوی خویشتن | رولو می | سید مهدی ثریا | ۳۲۰ص
[ کی یرکگور میگوید: اقدام به هر عملی دلهره میآفریند، اما اقدام نکردن گم کردن خویشتن است.و هر اقدام جدی آگاهی از خویشتن را به همراه دارد.]
نکته نخست این است که انزوا و تنهایی میتواند زندان باشد، همانطور که گم کردن خود در دیگری. نمونههایی از عشق ِ بد به خود یا دیگری.
اما آیا یافتن خویشتن با اقدامات جدی، خیر مطلق است؟ آیا ممکن نیست انفعال نسبی یا انزوا و تنهایی یا گم کردن خویشتن در دیگری، در موقعیتهایی بهتر یا بهینهتر باشد از آگاهی به خویشتن؟
نکته یا پرسش دوم. عشق ِ بد تو به خودت، چه صورتها یا پیامدهای دیگری دارد یا میتواند داشته باشد؟
درباره این سایت